هو المحبوب
اندک زمانی بود که مشقِ طراحی می کردم...
او طرح می کشید و من نیز...
او طراحی می کرد؛ و من نیز
طرح های او زنده بود، نفس می کشید، چشم در چشمِ آدم خیره می شد و سخن می گفت
و طرح های من در برابر او، تنها مصنوعاتِ ساخته شده ای بودند که تلاش داشتند راهی به عالم واقعیت بیابند!
استعدادهایش رشک برانگیز بود.
اگر بگویم تنها در طراحی در اوج بود؛ کم لطفی کرده ام!
چیزی را نمی یافتم که در آن زمینه، در اوج نباشد!
خداوند استعدادهای متعددی به او داده بود؛
که همه در اوج بودند!
عجیب بود برای ما! بسیار عجیب!
حیف و صد حیف که گاهی گمان می کردم؛ تنها نقطه ی کم استعدادیِ او
توان استفاده ی درست از این حجم عظیمِ باشکوه بود
و این غمناک ترین بخش ماجرا بود :(
۱۰ شهریور ۱۴۰۱
یادداشت کامل در دفتر شخصی (دست نوشته هایی برای من که نیستم)